خاطرات همسر شهید مطهری از شهادت استاد
این بار نوبت من است
خود ایشان بارها میفرمودند: اینها من را میکشند و بعد از مرگم مرا خواهید شناخت. بعد از من مردم به این خانه میآیند و دربارة من با شما صحبت میکنند. حتی در خواب به یکی از دوستانشان فرموده بودند: سی سال بعد مردم مرا میشناسند.
ایشان همیشه مورد تهدید بودند؛ قبل از انقلاب از ناحیة گروهکها به خصوص گروه فرقان، که با تلفن و نامه ایشان را بسیار مورد ارعاب و تهدید قرار میدادند ولی ایشان بدون هیچ هراسی به کار خود ادامه میدادند.
حتی بعد از ترور سپهبد قرنی ایشان فرمودند: این بار نوبت من است و وقتی عدهای از تلویزیون آمده بودند، گفتند: ما میل داریم حفاظت شما را به عهده بگیریم ایشان خندیدند و گفتند: فرض کنید مرا هم ترور کنند. چند روز برای شما خبر داغی آماده میشود!1
مقام متعالی
در همان شبی که ایشان را ترور کردند وقتی ما حدود ساعت یک و نیم بود که از بیمارستان برگشته و به خانه رسیدیم در همین موقع تلفن زنگ زد. وقتی من گوشی را برداشتم یکی از عرفا که دوست آقای مطهری بودند پشت خط حال آقای مطهری را پرسیدند.
گفتم: ایشان ترور شدهاند. خیلی ناراحت و منقلب شدند و گفتند: الان خانمی که از شاگردان بندهاند تلفن زدند و گفتند: ساعت 11 شب خواب دیدهاند که یک قبر سبز را به ایشان نشان میدهند و میگویند: اینجا را زیارت کنید. خانم سؤال میکنند: این قبر کیست؟ میگویند: قبر امام حسین(ع) است. بعد یک قبر سبز دیگر را نشان میدهند و میگویند: این قبر را هم زیارت کنید. میپرسند: این قبر کیست؟ میگویند: آقای مطهری است. بعد [میبینند] ایشان را عروج میدهند و به جای وسیعی میبرند. در آنجا تخت نورانیای را نشان میدهند که بسیار زیبا بود و عدهای دورش میگشتند و صلوات میفرستاده و میگفتند: این جای اولیاءالله است. در همین وقت آقای مطهری وارد میشوند و روی آن تخت مینشینند. این خانم نزدیک میروند و میگویند: شما اینجا چه کار میکنید؟
آقا میگویند: من الآن وارد شدهام. من از خدا یک مقام عالی میخواستم ولی خدا یک مقام متعالی به من داد. معلوم شد که این خواب درست در زمانی بوده که استاد ترور میشود.2
پانویس:
1- فصلنامة شورای فرهنگی و اجتماعی زنان، سال سوم، شمارة 10، زمستان 1379، ص 56.
2- پارهای از خورشید، ص 107،108.